رضا

ೋღ☃ღೋعشق من ೋღ☃ღೋ

رضا

ೋღ☃ღೋعشق من ೋღ☃ღೋ

خوشحالم ...

خوب من !

بی خوابی شب هایم را به چه تعبیر کنم !

که شب ارامش  و معصومیت نگاه تو را برایم زمزمه میکند !!!

این روزها بیشتر از همیشه به انتخابم افتخار میکنم...

به چشمان قشنگت خیره میشوم و یه دنیا مهربونی میبینم...

همیشه کنارم هستی  و هیچ چیز قشنگتر از این نیست..

خوشحالم ...از همه چیز...

شب یلدا

از صبح چشم انتظار بودم که بالاخره ساعت12ظهر رضا اومد خونمون عشقم رفته بود دنبال گل رز پیدا نکرده بود .

اومد تو  و با اینکه پشت تلفن بهم گفته بود که گل پیدا نکرده بازم گفت من گل پیدا نکردم

(آخیییی  بمیرم واسه اون نگاه معصومش. عزیزم تو خودت گلی  من گل می خوام چیکار !)

بعد از اینکه ذرت مکزیکی خوردیم و یه لیوانم شیر نسکافه   رفتیم بازار طلا فروشان پیش یکی از اشنایان بابام تا حلقه بگیریم 

یه جفت حلقه انتخاب کردیم واسه رضا پلاتین بود واسه منم طلا سفید

انگشتر من یکم واسم بزرگ بود تا کوچیکش کنن یکم معطل شدیم و تو بازار چرخیدیم

بعد از اینکه حلقه ها رو گرفتیم رفتیم یه مرکز خرید دیگه تو یه جای دیگه ی شهر ولی پاساژ بسته بود و من نتونستم پالتو بگیرم ولی مغازه ی پالتو مردونه باز بود و رضا پالتو گرفت 

زود رفتیم خونه و ناهار خوردیم  منم از 118 شماره همه ی قنادی های شهرو گرفتم یکی یکی زنگ می زدم ببینم کدومشون کیک شب چله دارن همشون تموم کرده بودن

بالاخره یکیشون داشت و سپردم که به اسم مارال واسمون نگه داره تا یه ساعت

زود حاضر شدیم و از خونه رفتیم بیرون با رضا

اول پول قنادی رو حساب کردیم بعد رفتیم واسه من پالتو گرفتیم

یه پالتو خوشگل خریدم یکم کیپ تنمه نباید چاق شم اگه چاق شم تنم نمیشه دیگه.

 تو راه برگشت یه کفش مجلسی خیلی شیک گرفتم 

اومدیم خونه  مامان نامزدم با برادر و خانومشون و 2 تا بچه هاشون خونمون بودن

سلام دادم و اومدم تو اتاقم لباسامو عوض کردم یه مانتو شیک پوشیدم با روسری که روز عقد مامانم(مامان نامزدم) واسم گرفته بودو سرم کردم

یکم واسم سخت بود که ترکی صحبت کنم  به خاطر همین کم حرف شده بودم رضا فکر می کرد که من خجالت می کشیدم ولی من خیلی راحت بودم باهاشون شاید اولش یکم احساس غریبی می کردم ولی بعدا مثل خونواده ی خودم بودن واسم اصلا احساس غریبی نمی کردم .


شام رو هم کنار هم خوردیم خیلی خوش گذشت بهم .

شلوار دختر برادر نامزدم  توسط برادر شیطونش خیس شده بود که خشک کردن اونم واسه خودش کلی جریان داره  دیگه انگشتام توان یاری کردن ندارن وگرنه با جزئیات می نوشتم



هدیه...


این کادو رو همکار رضا  بهم داد فردای عاشورا وقتی تو کافی شاپ بودیم   خانم (س.چ)

برگزیده ای از غزلیات حافظه  که برگه برگه جدا از همه. خیلی خوشم اومده از این کادو

یه کارت پستال کوچیکم روش بود که به نظر میومد خودش درست کرده بود خیلی قشنگ بود

توشم نوشته شده بود ((با آرزوی بهترین ها برایتان)) آذر 89













این شال خیلی خوش رنگو نامزد عزیزم برام گرفت وقتی برای اولین بار رفته بودم خونشون

از همون خیابونی که خونشون اونجاست.

و اون سکه ی طلا رو هم برادر نامزدم بهم کادو دادن تو  همون روز .(دستشون درد نکنه )


11 آذر 89

خیلی روز پر کاری بود  صبح ساعت 5 بیدار شدیم بریم آزمایشگاه

آدرسو اشتباه متوجه شده بودیم  رفته بودیم یه آزمایشگاه دیگه 2 بار این اتفاق افتاد

خوب شد پدر بزرگم مارو با ماشین رسوند وگرنه خیلی دیرمون می شد.


خلاصه رفتیم اونجایی که باید می رفتیم  بعد متوجه شدیم عکس می خوان دوباره برگشتیم خونه

روز خسته کننده ای بود ولی باید تجربش می کردم

ساعت 4 قرار بود عاقد بیاد خونمون 

تا ساعت 1 ظهر تو آزمایشگاه بودیم  وقت دادن نتایج رسید

منتظر بودم زود جوابو بگیرم و برم  

یه سری جواب دادن  و گفتن اونایی که جواب نگرفتن  یعنی یه مشکلی هست

واااای انگار یه کاسه آب داغ ریختن رو سرم   فکرم هزار جا رفت  .نکنه کم خونه الان میخوان از من خون بگیرن اونوقت تا شب باید میخوابیدم رو تخت   نکنه اصلا معتاده !!

 تو همین فکرا بودم که رضا اومده بود دنبالم 

قیافش ناراحت و مضطرب بود  نگران شدم پرسیدم چی شده ؟

گفت همه چی بهم ریخته

اومدیم بیرون و یه دربست گرفتیم سمت خونه

جواب آزمایش اعتیاد رضا مثبت بود  به خاطر قرص مسکنی که روز قبلش خورده بود

یه مشکلیم از طرف بابای من پیش اومده بود که خیلی ناراحتم کرد ولی خودم حلش کردم 

تو شرایطی قرار گرفتم که  باید 100 % منطقی عمل می کردم 

سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم 

بعد رفتیم حلقه و  روسری و چادر و آیینه خریدیم خیلی هل هلکی شد خریدمون ولی بعدا دیدم چه چیزای قشنگی خریدم تو اون شرایط


بعد موهامو درست کردم و لباس پوشیدم  گرسنم بود یه شیرینی خوردم یکم مهربون تر شدم


بعد عاقد اومد و از در نیومده تو شروع کرد به خوندن

بار اول که عروس رفته گل بیاره ( اینجا باید از زن عموم تشکر کنم که اینارو گفت چون من خواهر ندارم هیچ کدوم از دخترای فامیلم نبودن که بگن)

بار دومم که رفتم گلاب بیارم

و اماااا   بار سوم

یکی از اون پشت به من گفت   بگوووووو مادر پدرم

دو زاریم افتاد و گفتم با اجازه ی مادر و پدرم  بله

ولی بعدا پشیمون شدم که چرا نگفتم با اجازه ی بزرگ ترا

کلا همیشه باید یکم فرق کنم با بقیه

بعدش رضا بله رو گفت و  امضا هارو زدیم

و نوبت رقصیدن و شاباش گرفتن و اجرا کردن رسم و رسومات رسید

شب شد و مهمونا رفتن

من و رضا تنها شدیم و باهم غذا خوردیم

با اولین بوسه ی عشق همه ی خستگی اون روز از تنم دراوومد

چند تا عکسم انداختیم

حتی یه لحظه ام به انتخابی که کرده بودم  شک نکردم که هیچ  لحظه به لحظه به انتخابم مطمئن تر می شدم .

این عکس گلیه که تو اکثر عکسا گرفتم تو دستم

تا پست بعدی

خدانگهدار