رضا

ೋღ☃ღೋعشق من ೋღ☃ღೋ

رضا

ೋღ☃ღೋعشق من ೋღ☃ღೋ

عید فطر

عید فطر امسال خیلی خوب بود


رضا از روز قبلش پیشم بود تا 2 روز بعدش 


با هم رفتیم از شهناز ساعت خریدیم .


مهمونم داشتیم برای ناهار " خونواده ی نامزدم اومده بودن خونمون



فردا شبش با رضا 2 تایی رفتیم خونه ی رضا اینا  ساعت 9 درومدیم 11.30 شب رسیدیم


رضا داشت تنهایی می رفت و منم سعی می کردم ناراحتیمو نشون ندم هر چند که خیلی مشخص بود دلم گرفته . دم دمای رفتنش بابام گفت باهم برین واای چه هیجان و ذوقی داشتیم


زود یه لباس و مانتو ی اضافی برداشتم و راه افتادیم


عاشق این جور کارای یه دفعه ایم .


خیلی خوش گذشت  بچه های برادر رضا  اونجا بودن و کلی سرمو گرم کردن .




امروزم باز مهمون داریم ( دایی مامانم و دایی خودم ) میان خونمون.





کسی چه می دونه حکمت چتر جامونده رو

قدم می زنم زیر بارون


تو کوچه پس کوچه های  سرد این شهر


سردم میشه...


چه سرمای سوزناکیه ‍!!


ولی مثل اینکه سرما؛ سرمای وجودمه 


ناگریز چشمام با ابرا هماهنگ میشن...


و تمام دلخوشیم تو اون لحظه 


اینه که کسی بارون شور چشمامو  ندید...




خبر خوب

قبووووووول شدم


حالا مونده نتایج عشقم که هنوز نیومده رو سایت


امروزم تولد قمری من بود که از طرف عشقم 2 تا عکس دریافت کردم.


ترس به یاد موندنی

کمرت یه ذره درد بگیره اونوقت یه جوری خودتو بزنی به درد کشیدن که دیگران فکر کنن داری واقعا از درد بیهوش می شی و نمی تونی تکون بخوری یا حرف بزنی  اونوقت دیگران چه حالی می شن ؟


من در نقش دیگران بودمو رضا در نقش اونی داشت الکی درد می کشید


یه لحظه نفسم تو سینه حبس شد و نمی دونستم چی کار کنم


محکم جیغ زدم رضااااااااااااااااااااااااااااااا 


بعد شروع کردم بلند بلند گریه کردن


مگه بند میومد حالا

اشک پشت سر اشک .