رضا

ೋღ☃ღೋعشق من ೋღ☃ღೋ

رضا

ೋღ☃ღೋعشق من ೋღ☃ღೋ

۵ شنبه ی اول ماه رجب

حلوای تزیین شده  + یه لباس

آرامش قبل از طوفان...

نمی دونم از کجا شروع کنم و بنویسم ولی امشب عجیب حال و هوای نوشتن دارم 

 

تو دلم کلی حرفه  

دلم می گیره 

آرامش ندارم 

 

نمی دونم چرا احساس می کنم به اندازه ی کافی خوب نیستم 

 شاید این احساس باعث شروع پیشرفت معنوی آدم بشه 

قبلا تجربش کردم 

به هر حال تو سنی هستم که باید تامل کنم  تا بتونم آینده ی بهتری رو برای خودم بسازم 

 

بعضی وقتا احساس می کنم اطرافیانم اصلا مثل من نیستن و بعدش یه سوالایی میاد تو ذهنم که آیا  باید مثل من می بودند  یا  نه همه جا همین طوره  تا بوده همین بوده !( البته منظورم نامزدم نیستا  )

  

 

بقیه   تا بعد...

بعد از مدت ها

سلام 

خیلی وقت بود که نبودم ولی با کلی خبر اومدم  

خبرای خوب و بد  

میگن اول خبرای خوبو دادن خوبه   

خبر خوب اینکه :

عشقم از سفر برگشت سالم و شاد(خدارو شکر) با یه سوغاتی از جنس نقره

۲ تا کبوتر عاشق به هم رسیدن 

منم امتحانمو خوب دادم   

پسر داییم به دنیا اومد

  

و اما خبرای بد اینکه : 

پدر بزرګ عزیز مادرم  از این دنیا رفت به اون دنیا و من مجبور شدم یه هفته زودتر از امتحانم برم تهران  اولین بارم بود میرفتم بهشت زهرا و  تو مراسم به خاک سپاری کسی شرکت می کردم  

وااای  چه بد بود !  دلم ګرفت و کلی ګریه کردم 

به حال آخر هممون همونجاست کاریش نمیشه کرد فقط باید عشق ورزید و عشق ورزید و عشق ورزید