حلوای تزیین شده + یه لباس
نمی دونم از کجا شروع کنم و بنویسم ولی امشب عجیب حال و هوای نوشتن دارم
تو دلم کلی حرفه
دلم می گیره
آرامش ندارم
نمی دونم چرا احساس می کنم به اندازه ی کافی خوب نیستم
شاید این احساس باعث شروع پیشرفت معنوی آدم بشه
قبلا تجربش کردم
به هر حال تو سنی هستم که باید تامل کنم تا بتونم آینده ی بهتری رو برای خودم بسازم
بعضی وقتا احساس می کنم اطرافیانم اصلا مثل من نیستن و بعدش یه سوالایی میاد تو ذهنم که آیا باید مثل من می بودند یا نه همه جا همین طوره تا بوده همین بوده !( البته منظورم نامزدم نیستا )
بقیه تا بعد...
سلام
خیلی وقت بود که نبودم ولی با کلی خبر اومدم
خبرای خوب و بد
میگن اول خبرای خوبو دادن خوبه
خبر خوب اینکه :
عشقم از سفر برگشت سالم و شاد(خدارو شکر) با یه سوغاتی از جنس نقره
۲ تا کبوتر عاشق به هم رسیدن
منم امتحانمو خوب دادم
پسر داییم به دنیا اومد
و اما خبرای بد اینکه :
پدر بزرګ عزیز مادرم از این دنیا رفت به اون دنیا و من مجبور شدم یه هفته زودتر از امتحانم برم تهران اولین بارم بود میرفتم بهشت زهرا و تو مراسم به خاک سپاری کسی شرکت می کردم
وااای چه بد بود ! دلم ګرفت و کلی ګریه کردم
به حال آخر هممون همونجاست کاریش نمیشه کرد فقط باید عشق ورزید و عشق ورزید و عشق ورزید