رضا

ೋღ☃ღೋعشق من ೋღ☃ღೋ

رضا

ೋღ☃ღೋعشق من ೋღ☃ღೋ

دومین دیدار

۸۹/۹/۴ پنج شنبه ساعت 4:30


قرار بود با هم بریم بیرون ولی کجا ؟ معلوم نبود

رضا سر ساعت 4:30 اومد خونمون

با عمو یه کم صحبت کرد و یه چایی خورد 

مامانم می خواست بازم چایی بیاره که عمو گفت بیرون میرن WC پیدا نمی کنن !


ساعت 5 بود که از خونه رفتیم بیرون تو هوای سرد پاییز اونم تو یه شهر سرد کوهستانی قدم زدیم

البته گرمای عشق نذاشت چیزی از سرما حس کنم!

 

رفتیم کافی شاپ  هات چاکلت خوردیم و این دفعه بیشتر من سوال کردم

یکی از دوستای خوبمو اونجا دیدم و با رضا آشناش کردم


یه ساعت و نیم تو کافی شاپ بودیم  که من یه دفعه بیقرار شدم

رضا متوجه بیقراریم  شد و بهم گفت : میخوای بریم؟

منم زود پاشدم و اومدیم بیرون سوار تاکسی شدیم

رضا نظرمو راجع به اختلاف سن و قدمون پرسید

منم گفتم مشکلی ندارم

رسیدیم خونه آیفونو زدیم  کسی جواب نداد

زنگ زدم مامانم گفت ما بیرونیم یکم طول می کشه تا بیایم

مجبور شدیم کلی قدم بزنیم تا سردمون نشه

تو کوچه پس کوچه های ساکت و خلوت و نیمه تاریک قدم زدیم و یه ساعت مثل باد گذشت

بلاخره مامانینا اومدنو رفتیم خونه شام خوردیم

بعدش رضا رفت خونشون ولی خبر نداشت که دل منم با خودش برد


بقیش بمونه بعدا میام می نویسم  الان ساعت 3 نصف شبه منم حالم زیاد خوب نیست سرما خوردم برم بخوابم.  شب بخیر


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد